پویاپویا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

***ضربان قلبم پویا***

خاطرات حاملگی پسر مامان

1392/5/1 15:09
نویسنده : مامان پویا
359 بازدید
اشتراک گذاری

خوب پسرم از حاملگیم برات بگم؛از وقتی که فندقی تو شکم مامی بودی:

که تا 4ماهگی خیلی مامانو اذیت می کردی مامان هیچ چیز نمی تونستم بخورم و بابایی هی حرص می خورد. مامی به همه چیز ویار داشتم حتی به مایع دستشویی. بابایی بیچاره هی مایع دستشویی عوض می کرد. ولی خدا رو شکر به بابایی ویار نداشتم آخه بعضی مامانا به بابایشون ویار دارن.

بعد از 4ماه مامانی خوب شدم آخه دیگه فندقی بزرگ شده بودی حالا یه چیزایی می فهمیدم که تو رو دارم آخه خیلی شکمو بودی هر چیزو میدیدی می خواستی. بابایی هم فقط می خواست من لب تر کنم .سریع اجرا می کرد خدارو شکر.

حالا دیگه بزرگ شده بودی و بد جور لگد می زدی اغراق کنم که از اینور اتاق منو پرت می کردی اونطرفخنده

خدایی لگد میزدی بدجور مخصوصاً وقتی پهلو می خوابیدم حتی بابایی هم می فهمید.هر وقت صدات می کردم زود بالگد جواب میدادی.با اینکه سوره والعصر خونده بودم که صبور باشی باز کم حوصله بودی حتی برای بیرون اومدنت.

صبر نداری مامان،حوصله نداری . زود دنیا اومدی....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)